بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه 92 23/7/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
صفحه هفتاد و شش، حدیث سی و دوم بودیم. حضرت فرمودند:
…واعلم أن الله تعالى واحد ، أحد ، صمد ، لم يلد فيورث ، ولم يولد فيشارك ، ولم يتخذ صاحبة ولا ولدا ولا شريكا…1
آخر جلسه قبل آقا تذکری دادند. ایشان نرمافزار را باز کرده بودند، فرمودند اینکه شما گفتید در روایت امام فرمودهاند معنا احد و واحد یکی است، محققین نرمافزار آن را جزء روایت نیاورده اند. روایت این بود: «قال الباقر عليهالسلام: الأحد الفرد المتفرد»2، این را فقط به رنگ حدیث نوشته اند و «والأحد والواحد بمعنى واحد» را جزء کلمات صدوق به حساب آوردهاند. این را در آخر مباحثه جلسه قبل تذکر دادند. الآن هم در نرمافزار اگر کتاب توحید صدوق را ببینید، همینطور است.
من بهعنوان یک شخص، وقتی مکرر این روایت شریفه را دیده بودم، این احتمال به این عنوان که سر برسد هرگز به ذهنم نیامد. چون خلاف رسم مرحوم صدوق است. خلاف رسم ایشان است که وسط حدیث بدون تذکر چیزی را از خودشان اضافه کنند. هر کجا بخواهند اضافه کنند، میگویند: «قال مصنف هذا الکتاب». یک دفعه وسط حدیث بدون توضیح از خودشان نمیآورند. حالا آیا یک راوی قبل از ایشان این کار را کرده یا نه، علی ای حال احتمال بیعار است.
شاگرد: در یک حدیث یادم هست که در آخرش بدون «قال محمد بن علی» توضیح دادهاند.
استاد: خب آن جا جایی است که در سیاق روشن است. یعنی هر ناظری میفهمد که ایشان اضافه کرده است. علی ای حال محققین نرمافزار این را به این صورت جدا کردهاند.
در عبارت همین روایت «إن بناء العدد من الواحد وليس الواحد من العدد» آمده بود. یک مباحثه خلاصة الحساب داشتیم، آن جا شاید همین عبارت را آوردم و بحث کردیم که آیا واحد عدد هست یا نیست. بحثهای خیلی ظریف و دقیقی داشت. علی ای حال در این روایت میفرمایند «لیس الواحد من العدد، لان العدد لایقع علی الواحد». استدلال در این روایت هست. سؤالاتی در مباحثه خلاصة الحساب برای ما مطرح بود، اگر این بخش فرمایشات مرحوم صدوق باشد اصلاً فضای دیگری میشود. در مناقشه کردن در آن مجال هست. اما اگر همانطور که ظاهر امر است، دنباله حدیث فرمایش امام باشد، باید حیث حدیث و فقه الحدیث آن را درآورد و فهمید.
چیزی که من عرض میکنم این است: در همین نرمافزار جامع الاحادیث این جور جدا کرده، سائر علماء وقتی این حدیث را دیدهاند، ذیل فرمایش امام حساب کردهاند. در همین نرمافزار این حدیث در کتب دیگر هم هست و آن را بهعنوان کلام امام آوردهاند. مثلاً اگر وافی را نگاه کنید، «بمعنی واحد» را جزء حدیث آوردهاند. خود محقق کتاب وافی، تبعاً لفهم مرحوم فیض از روایت کتاب توحید صدوق این را جزء روایت ثبت کردهاند. در مرآة العقول هم همینطور است. فقط جایی که هست از صاحب مصباح، مرحوم کفعمی در مقام الاثناء است. ایشان «قیل» دارند. آیا ایشان از اینجا دیدهاند یا از جای دیگری عبارت را دیدهاند. «قیل الواحد و الاحد بمعنی واحد». ولی باقی کتب همین ظاهر روایت را گرفتهاند.
مرحوم طبرسی رضوان الله تعالی علیه در مجمع البیان بنائشان بر اکثار روایات نیست. روایات را میآورند. هر کسی مجمع را مباحثه کرده باشد و مانوس باشد، میبیند. الا در سوره مبارکه توحید. آخر تفسیر بوده، وقتی خواستند سوره مبارکه توحید را تفسیر کنند، یک فصل مشبعی از روایات را آوردهاند. شاهد عرض من هم فرمایش ایشان است. در مجمع دارند: «قال: و الأحد الفرد المتفرد، والأحد، والواحد، بمعنى واحد»3. ببینید تلقی مرحوم طبرسی هم که جزء متقدمین هستند و همین حدیث شریف را دیدند، این است که این عبارت از امام علیهالسلام است و بهعنوان حدیث آوردهاند. و الا اگر اقوال دیگران بود که اول میگفتند. چون در ابتدا اقوال را میآورند و بعد به تفصیل وارد روایات میشوند. شاید در نرمافزار جامع التفاسیر هم دیدم. اگر در سائر نرمافزارها ببینید متعدد پیدا میکنید که در کتب تفاسیر و در کتب کلامی «الاحد و الواحد بمعنی واحد» را کلام امام علیهالسلام گرفتهاند، نه کلام صدوق یا حتی روات. این نکته اول راجع به تذکری که دادند.
شاگرد: در شرح قاضی سعید هم این احتمال که از مرحوم صدوق باشد را مطرح کردهاند.
استاد: پس شاید آنها هم این احتمال را پسند کردهاند. شاید در مباحثه خلاصة الحساب هم گفته باشم که به ریخت استدلال هم میآید -چون لانّ و لانّ بیشتر به کتاب درسی میخورد- که یا از خود مرحوم صدوق باشد یا از راوی دیگر. مرحوم صدوق در جاهای متعددی از دیگران نقل میکنند. در همین کتاب بود که فرمودند: «قال مصنف هذا الکتاب سمعت ممن لا اشک فی وثاقته». بعد یک کلام مفصلی را از دیگری میآورند. معانی الاخبار صدوق که از کتابهای بسیار خوب است، در بسیاری از جاها از دیگران نقل میکنند؛ برای تأیید اینکه معنایی را از یک حدیث بگیرند. حالا تحقیق بیشتر بر عهده ذهن شریف خودتان باشد.
نکته دیگر؛ جلسه قبل عرض کردم در روایات دو عبارت هست؛ سومی را هم گفته بودم که در آن جلسه یادم نبود. بعداً یادم آمد و گفتم تذکر بدهم. گفتیم در فضای تشبیه خالق متعال به مخلوقین و دوری از تشبیه دو تعبیر آمده است؛ قیاس و تشبیه. تعبیر دیگر هم عدل بود که قبلاً گفته بودم. جلسه قبل یادم نبود. «ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ»4، «كذب العادلون بالله ، وضلوا ضلالا بعيدا ، وخسروا خسرانا مبينا»5. بنابراین سه تعبیر شد. ولو تعبیر قیاس و عدل خیلی کاربرد ندارد، بیشتر کلمه تشبیه به کار برده شده است. اما در ذکر شریفتان باشد که در روایات اهل البیت علیهمالسلام سه تعبیر برای مسأله تشبیه و دوری از آن به کار بردهاند؛ سراغ تنزیه رفتهاند. یعنی تعطیل بد است، تشبیه هم بد است، قیاس و عدل هم بد است، اما توصیف تنزیهی و خارج از حدین -تعطیل و تشبیه- همه خوب است. مأمور به است و هر کدام شواهدی هم دارد. این هم سومین چیزی بود که در کلمات قبل گفته شده بود.
شاگرد: معنای عدل، برابرقرار دادن است؟
استاد: یعنی بین خالق و مخلوق برابری برقرار کنیم.
شاگرد: عدول… .
استاد: یعنی عدل عن الحق؟ مانعی ندارد. شاید هم در همین مباحثه صحبت شد. اگر از عدول بگیریم، یعنی مال عن الحق. یا اگر عدل بهمعنای اعتدل باشد، برابر میشود. اینجا بهمعنای عدول نیست.
شاگرد: منظور شما در اینجا عدول است.
استاد: بله، اما بهمعنای عدل و برابری هم درست میشود. مثل تشبیه. در تشبیه، مشبه با مشبه به در وجه شبه برابر هستند. معادل هم هستند. مشبه و مشبه به در وجه شبه عدل هم هستند. «زید اسد» میگوییم پس زید با اسد در شجاعت عدل هم هستند.
شاگرد2: اگر عدول بود با عن میآمد، نه با باء.
استاد: ببینید زبان خیلی انعطاف دارد. اگر احتمالش به حد صفر برسد خیلی مئونه میبرد. الآن هم میخواهم یک وجه زبانی دیگری هم بگویم. وجه زبانی عالی. میبینید تشکیلات زبان به چه صورت است. هم ریخت نحوی، ساختار نحوی و هم ساختار صرفی و هم ساختارهای بافتی آن. در زمان ما راجع به اینها خیلی بحث کردهاند و کتاب نوشته اند. اگر شما هم برای مطالب قدیم و هم جدید را بهصورت تطبیقی مراجعه کنید، وقتی سنتان بالا آمد خوشحال هستید. یعنی میبینید یک چیزهایی را دیدهاید که اگر نمیدانستید، در کارتان کمبودی بود.
یک نوشته ای هم دادهاند؛ فرمودهاند نسبت سه مفهوم مطلق، بسیط و صرف با مفهوم احد چیست؟ چون ما هنوز میخواهیم راجع به احد و واحد بحث کنیم، این فرمایش ایشان یادمان نرود. چهار واژه است؛ مطلق، بسیط، صرف و احد. با توضیحی که در جلسه قبل عرض کردم، چه تفاوتی میتوانند داشته باشند. ان شاءالله در ادامه برسیم.
جلسه قبل من مثالی برای فرق بین واحد و احد از یک نگاه زدم. واحد با بیرون خودش ملاحظه دارد؛ میگوییم یک چیز است. در احد هم نگاه به درونش داریم یعنی بسیط است. مثلث و دایره را مثال زدم. مثالهای خوبی بود. روی هر کدام تأمل کنید چیزهای خوبی به نظرتان میآید. مثلاً عرض کردم که مرکز دایره هم یکی است، چون در درون دایره دو مرکز نداریم و واحد است. هم احد است چون مرکز دایره نقطه است و نقطه هم جزء ندارد. ولی درعینحال در عالم ماده است، ذو الوضع است. میتوانید بینهایت قطر فرض بگیرید که از این مرکز عبور کند و هیچکدام هم یکی نیستند. و تمام بینهایت قطر هم با همین نقطه غیر متجزی یک نسبت دارد. واحد دارد اما نسب در آن پیاده میشود. حیثیات عقلیه میآید. همین دایره را اگر پر کنیم، الطف میشود. یک کره را در نظر بگیرید، این کره چند مرکز دارد؟ با دایره فرق کرده ولی باز یک مرکز دارد. باز واحد و احد است اما وقتی مرکز کره شد، نسب و تحیثاتش خیلی گستردهتر شده است.
حالا برگردیم و خوب دل بدهیم که امام علیهالسلام در شروع فرمایششان دارند چه کار میکنند. به جناب ابن ابی عمیر فرمودند: «واعلم أن الله تعالى واحد ، أحد ، صمد»؛ واحد است و احد است و صمد. این بیانی که عرض میکنم یک ریخت زبانی است؛ خبر بعد از خبر است. اظهر در ذهن عرف عام هم همین است. اما میدانید که حضرت در نهجالبلاغه فرمودند: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَامِ وَ فِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ»6. وقتی امام علیهالسلام یک عبارتی را میگویند، اگر به دست خودشان بدهیم، هزار هزار وجه و معنا از آن در میآورند. حضرت فرمودند: «لاحدث الناس على سبعين وجها لى في كل وجه منها المخرج»7. یک کلمه که میگویم هفتاد محمل دارد. وقتی هم شروع شد میبینیم امام علیهالسلام بناء میکنند به بیان کردن. روی این حساب است که وقتی القاء کننده کلام کسی است که این وجوه را دارد، جا دارد این سؤالات را مطرح کنیم و هر کدامش هم حق است، به احتمال خیلی بالا میتوانیم بگوییم آن نفوس قدسیه اراده فرمودهاند.
خبر بعد از خبر، یکی از ریخت های نحوی است. مشکلی هم نداریم و همه هم همین را میفهمیم. خدای متعال واحد است و احد است و صمد است. «است» تکرار شده است. هر «است»ی در ساختار نحوی کاشف از انعقاد یک مبتدا و خبر است. گویا دارد مبتدا تکرار میشود. «الله واحد، الله احد، الله صمد». مانعی هم ندارد. یک موصوف داریم و سه وصف در کنار هم برای آن آمده است. اما یک بیان دیگری هم هست. در جلسه قبل مقدمه آن را چیدیم. نمیگوییم خدا واحد است، خدا احد است. میگوییم خدا واحدِ احد است. ببینید «است» کنار رفت. نمیگوییم خدا واحد است، احد است. این یک ساختار نحوی است که معنای خودش را هم دارد. درست هم هست. اما اگر بگوییم «خدا واحدِ احد است» یعنی «وحدته وحدتا احدیة». دیگر احد وصف موصوف نیست. احد وصف خود صفت است. یعنی واحدیتی که خداوند دارد، واحدیت احد است، نه واحدیت سائر واحدها. خب اینجا الآن طولی شد. مثالهای عرفی هم بسیار زیاد است. مثلاً میگویید زید یک خطیب قمی جوان است. این مثال عرفی خیلی واضحی است. حتماً این سه تا وصفی برای زید است. منعزل از هم هستند. سه خبر هستند که ربطی به هم ندارند. اما یک وقتی میگویید زید کاتب خوشنویس است. اینجا نمیخواهید بگویید قمی هست و جوان هم هست. قمی بودن ربطی به جوان بودن ندارد، دو وصف است. اما وقتی میگویید کاتب خوشنویس است، وصف خوشنویسی وصفی برای وصف اول است. هر کاتبی که خوشنویس نیست. زید کاتبی است که کاتبیت او به نحو وصف خوشنویسی است. وصف وصف است. شبیهش را در کتابهای معقول میخوانیم. وقتی میگویید خط منحنی است، خط خودش یک حدی برای سطح است. اما انحناء آن برای خط است. وصف کم است. میگفتند کیفیات چند جور است؛ الکیفیات المختصه بالکمیات. مثال به انحناء و استقامت میزدند. وقتی شما میگویید خط مستقیم یا خط منحنی، دو چیز در طول هم دارید. اول یک عرض دارید که کم متصل قار است؛ به آن خط میگویید. بعد دوباره در طول این عرض و وصف کم متصل قار، میگویید خط منحنی. این انحناء خودش چه وصفی است؟ این دیگر کم نیست، کیف است. کیفیتی است که بر نفس موضوع عارض نشده، بر عرض آن عارض شده است. شما میگویید این پارچه رنگ زرد روشن دارد. الآن روشن وصف پارچه نیست، وصف خود وصف است. یعنی زردی آن زردی روشنی است. اینها کارهایی است که در زبان صورت میگیرد.
شاگرد: ترکیب نحوی آن چیست؟
استاد: خبر بعد الخبر نیست. صفتِ صفت است.
شاگرد: صفت آن خبر است.
استاد: بله. صفت خبر است. نه خبرِ بعد از خبر.
شاگرد2: در اینجا اگر احد صفت ذات باری هم باشد، نتیجه اش یکی است.
استاد: این برای جلسه قبل است. واحد میتواند احد باشد و میتواند احد نباشد. واحدی که احد نبود را به یک ضلع مثلث مثال زدم. یک ضلع مثلث بود، دو تا نبود، اما اگر آن را نصف میکردید، دو نیمه داشت. یعنی اجزاء داشت. احد بهمعنای لایتجزی نبود. اینجا میگوییم واحدیتی که سر از احدیت در میآورد؛ طولی میشود. یعنی چون واحد بود بهمنزلۀ جنس است و یک وصف عام است، اما واحد میتواند چند جور باشد.
شاگرد2: منظورم این است که وقتی خود ذات متصف به احدیت شد، دیگر فرقی نمیکند که در طول واحدیت متصف به احدیت شود یا در عرض هم متصف با واحدیت یا احدیت باشند.
استاد: در خروجی اتصاف درست میفرمایید. یعنی وقتی احدیت و واحدیت وصف شد، در خروجی همه وصف خدای متعال قرار میگیرند. اما اگر این حیثیت طولی را عقل درک کند…؛ یک وقتی است که میگوییم عقل یک چیزی را فرض میکند. یک وقتی است که اشتباه میکند. اما یک وقتی است که میگوییم عقل صحیحاً و به حق، یک طولیت را درک میکند. میگوید این وصف الوصف است. این از آن آورده است. اگر عقل درک کرد، اتصاف ها تفاوت میکند. چون واقعیت را درک کرده است. وقتی در متن نفس الامر طولیت برقرار است، شما بگویید طول و عرض فرق میکند؟! بله فرق میکند. اتصاف یک چیز به طولیت با عرضیت تفاوت میکند. شما میگویید زید خطیب جوان است. اما یک وقتی میگویید خطیب بلیغ است. الآن بگویید چه فرقی میکند که بگویید زید بلیغ است یا خطیب است! بلکه در اینجا ما میخواهیم خطابه او را به بلاغت توصیف کنیم. مثلاً وقتی شما میگویید جود الهی لایتناهی است، الآن با توصیف ذاتی کار نداریم. الآن بحث شما سر بحث صفتی است. بحث اسمائی است. شما فعلاً در این فضا با موصوف کاری ندارید. چون راجع به خود علم الهی بحث میکنید. در صاحب شوارق چهل صفحه راجع به علم الهی بحث کرده است. از جاهای خیلی مفصل شوارق است. چهل صفحه تازه به شوارق های قدیم. البته بعداً ادامه پیدا نکرد و شوارق تمام نشد. خب ببینید شما میگویید شوارق چهل صفحه از علم الهی بحث کرده است. میگویید خب چه فرقی میکند؟! علم او که عین ذات است! نه، این فرق میکند. چون بحثهای ما درک عقل است. درک عقل مطابق با نفس الامر است. همان جور که ما از نفس الامر درک میکنیم همانطور میتوانیم توصیف مطابق داشته باشیم. چون اگر بالعرض و المجاز را از قاموس بشر برداریم، دیگر چیزی نمیماند. بله، وصفی که بالذات برای الف است را بهخاطر اتحاد با دیگری بالعرض به آن نسبت بدهیم هم زیاد است. میگوییم بالذات برای آن است، بالعرض به آن هم نسبت داده میشود. مثل حرکت زید در کشتی. سه-چهار جور بالعرض داشتیم.
شاگرد: احدی که صفت ذات واقع میشود، و احدی که وصف وصف شد، باید مفهوما تباین داشته باشند؟
استاد: بله، لذا استعمال لفظ در اکثر از یک معنا را نیاز داریم. اینکه آقا میگویند یک وجه است. اگر شماره بگذارید شاید از ده تا رد شود.
شاگرد: اگر بگوییم این دو مفهوما متباین شدهاند، خروجیشان یکی نمیشود.
استاد: منظور شما هم همین خروجی بود؟
شاگرد2: بله، چون فرمودید واحد غیر احد هم هست. پس واحد باید متحیث به حیث احدیت شود بعد مستند به خداوند متعال شود. من میگویم وقتی احد صفت ذات بود، آن ذات احد متصف به واحد میشود. حالا چه لزومی دارد که ابتدا واحد را متصف به احد کنیم و بعد به ذات نسبت بدهیم؟ چون نتیجه هر دو یکی است. یعنی واحد غیر احد را نفی میکنیم. برای نفی واحد غیر احد لازم نیست، احد صفت واحد باشد.
استاد: اگر جدا جدا بیایند، نمیتوانیم نفی شریک کنیم و بگوییم «فهو واحد»؟ در اینجا چون احد را نگفتیم، قبول دارید؟ یعنی باید گفته شود؟ نه. فی حد نفسه استقلال دارد. وقتی شما در احدیت وارد میشوید، چندین معنا دارد. که در جلسه قبل عرض شد که حضرت یکی از آنها را فرمودند. شما مستقل از سائر معانی میتوانید بحث کنید. اما اینکه آخر کار بگوییم صفات عین ذات است، سالهای قبل از این مبانی صحبت شد. اینکه صفات عین ذات هستند به چه معنا است. دو -سه وجه داشت. بهترین وجه نسبت به سائر وجوه دیگر فرمایش مرحوم آقای آسید احمد بود که عینیت صفات با ذات یعنی صفات عین ذات هستند اما ذات عین صفات نیست. یک بحث مفصلی است که چندین جلسه صحبت شد. دو تعبیر بود. در مهرتابان هم بود. اگر حوصله داشتید مراجعه کنید. ینبوع تعبیر آسید احمد بود. تعبیر جالبی است.
من چند جور این را میخوانم. یکی اینکه بگوییم خدا واحد است، احد است، صمد است. یکی اینکه بگوییم خدای متعال واحدِ احد است، صمد است. در اینجا صمد خبر دوم میشود ولی احد صفت واحد میشود. یکی هم اینکه بگوییم خدای متعال واحدِ احدِ صمد است. یعنی احد هم انواع و وجوه و حیثیاتی دارد. او احدِ صمد است. خیلی جالب است این روایت را نگاه کنید. حضرت فرمودند خدای متعال خودش صمد را تفسیر فرموده است. عبارت امام علیهالسلام این است:
قال وهب بن وهب القرشي : وحدثني الصادق جعفر بن محمد ، عن أبيه الباقر عن أبيه عليهمالسلام أن أهل البصرة كتبوا إلى الحسين بن علي عليهماالسلام ، يسألونه عن الصمد فكتب إليهم : بسم الله الرحمن الرحيم ، أما بعد فلا تخوضوا في القرآن ، ولا تجادلوا فيه ، ولا تتكلموا فيه بغير علم ، فقد سمعت جدي رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم يقول : من قال في القرآن بغير علم فليتبوء مقعده من النار، و إن الله سبحانه قد فسر الصمد فقال: الله أحد. الله الصمد. ثم فسره فقال: لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا أحد8
یعنی امام علیهالسلام برای صمد یک ممهدی قرار دادهاند و یک لاحقی. فرمودند خدای متعال خودش صمد را تفسیر کرده است؛ فرموده الله احد، پس صمد. پس «لم یلد و لم یولد». یعنی خود احدیت ممهد تفسیر صمد است. فرمایش حضرت سید الشهدا علیهالسلام است.
لذا با توجه به احتمالی که از ظاهر حدیث به ذهن میآید، صمد هم وصف میشود؛ یعنی سه وصف طولی داریم. یعنی سه وصف لایهای، نه عرضی. خدای متعال واحدی است که «وحدته احدیة». احدیة الوحدانیة است. بعد «و احدیته صمدیة». یعنی صمدانیّ الاحدیة است. همینجا باز محتملاتی مطرح است. شما میتوانید واحد را موصوف قرار بدهید و هر دو وصفها در عرض هم باشند. واحدی است که احد است و صمد است. پس اینها طولی نشد. ولی یک وقتی میگویید واحد احد، آن هم واحدِ احدِ صمد. احدِ صمد دقیقاً دوباره وصفِ وصفِ وصف میشود. سه تا طولی میشود. ببینید زبان چه انعطاف و قابلیتی دارد! کسانی که امراء کلام هستند برای همه اینها وجوهی در ذهن شریفشان هست. الآن بحمد الله در زمانی هستیم که در کتابهای هرمونوتیک، زبان شناسی، نص شناسی، میگویند یک کلام میتواند بینهایت معنا داشته باشد. ولی خب اینها چیزهایی است که در روایات ما بیان کردهاند.
شاگرد: ما احد غیر صمد هم داریم؟
استاد: بله.
شاگرد: اگر اینطور باشد که دیگر نمیتواند به خداوند اختصاص پیدا کند. اگر بگوییم احد غیر صمد داریم یعنی یک موجود دیگری هم داریم که میتواند احد باشد. درحالیکه این الفاظ در سوره توحید فقط مختص خدا است.
استاد: «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ»9. این احد نیست؟!
شاگرد: آن احدیتی که لایتجزی است.
استاد: احدی که هفته قبل گفتم یک وجه بود. تأکید کردم. احد کاربردهای بسیار متعددی دارد. «و لم یکن له کفوا احد»؛ احدهای معدوم؟! یا احدهای موجود کفو نیستند؟! «لم یکن له» کانه ناقصه است؟! یا کان تامه است؟!
شاگرد: «لم یلد و لم یولد» در مورد حضرت موسی و عیسی هم هست.
استاد: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»10. شما که فرمودید به یاد سالهای دهه شصت یا هفتاد افتادم. معانی الاخبار مرحوم صدوق را مباحثه میکردیم. به وحدت عددی رسیدیم. آن وقت مرسوم نبود که ضبط شود. ولی آقا فرمودند من همه اینها را نوشتهام. من الآن مثالهایش یادم نیست. ولی شاید بالای ده تا بود که غیر خدای متعال هستند ولی وحدت آن غیر عددی است. این جور نیست که وقتی وحدت غیر خدای متعال غیر عددی شد، بگوییم دیگر تمام شد! همانطور که بگوییم چون خدای متعال مجرد است، پس لامجرد سوی الله. درحالیکه مجرد یک مفهوم سلبی است. چون مفهوم سلبی است چرا نمیتواند یک چیزی غیر از خدا مجرد باشد؟! بله، آنطور مجردی که خدا هست، مختص او است. حالا هم آنطور احدیتی که وصف خدا است، یختص بجنابه که صمدیت هم لازمه آن است. همانطور که آقا فرمودند ممکن نیست دنباله احدیت خداوند صمدیت نباشد. این درست است. اما معنای این نیست که مطلق احدیت مختص ذات خدای متعال باشد. نه، مثل وحدت غیر عددی دهها مثال هست. حتی لایتجزی و بساطت هم همینطور است. وقتی بعداً جلو رفتیم میبینید. وقتی بسیط و صرف را عرض کردم، مثالهای بسیار زیادی داریم در مواردیکه حیثشان سلبی است.
الآن شما میگویید خداوند واحد غیر عددی است. این مفهوم سلبی شد. خدای متعال عددی نیست. بعد میگویید محال است که غیرش اینطور باشند! درحالیکه یک مفهوم سلبی را برای او میگویید. میگویید وحدت او عددی نیست. معلوم هم هست. اما اینکه بگوییم پس غیر خداوند هیچ چیزی نمیتواند وحدت غیر عددی داشته باشد، لازمه اش نیست. خدای متعال مجرد مطلق است؛ غیر او نمیتواند مجرد باشد! مجرد یعنی آن چه که ماده ندارد. مجرد از هیولا، مجرد از صورت، مجرد از … . تجرد خدای متعال تجرد از بینهایت حیثیات است. اما چیزهایی داریم که از یک حیث مجرد است اما از حیث دیگر مجرد نیست. مجرد برزخی چیست؟ یعنی مجرد عقلی نیست، مادی هم نیست. تجرد برزخی است. از حیث هیولا مجرد است، از حیث رنگ و شکل و آثار ماده مجرد نیست.
شاگرد: طبق بیانی که داشتید، یعنی واحد اصل است و بقیه فرع است؟
استاد: من میگویم همه اینها درست است. بله، در یک وجهی میتوانیم تمام این اوصاف را طولی بگیریم. صمدیتی است که وصل احدیت است. یعنی اصل تجوهر و ماهیت و کیان مفهومی احدیت با صمدیت ملازمه ندارد. ولذا ما میتوانیم احدی پیدا کنیم که دون مقام صمد باشد.
شاگرد2: لایتجزی هم باشد؟
استاد: بله. در مباحثه معانی النحو مفصل مثال عرض میکردم. حضرت در آن حدیث فرمودند: «إنه عزوجل أحدي المعنى، يعني به أنه لا ينقسم في وجود ولا عقل ولا وهم كذلك ربنا عزوجل». یعنی یک چیزهایی هست که در وجود منقسم نمیشوند اما در عقل میشوند. همان مرکز دایره اینچنین است. در وجود هندسی و خارجی نقطه است؛ لایتجزی است. اما در وهم هم نمیشود. مگر در بعضی. در مقاله نکتهای در نقطه، اینکه وهم در تجزی نقطه به چه صورت است مفصل بحث کردیم. وهم را بهصورت یک پرانتز باز میگذاریم تا بعداً برسیم.
شاگرد: این اعتباریاتی که خودتان فرمودید وهم نمیشود؟ مثلاً به اعتبار قطرها.
استاد: وهم باید یک جوری بیاید. وهم چون عقل ساقط است، با معانی جزئیه ظاهر شده در دل زمان و مکان و ماده محشور شده است. ولذا تا خدا میگویند وهم ما در یک مکانی بهدنبال خدا میگردد؛ در یک زمانی میگردد. وهم به این صورت است. معانی جزئیه را در بستر جزئیات درک میکند. البته راجع به اینکه در روایات وهم چیست، نمیدانم صحبت شد یا نه. وقتی فکر میکنید میبینید خیلی واضح است. خیلی چیزها هست که واضح است.
شاگرد: صفات خداوند را میتوان برای افراد به کار برد؟
استاد: نه، قبلاً در توقیفیت عرض کردم. همانطور که برای اسماء خداوند متعال توقیفیت هست، در کاربرد محدوده اسماء خداوند برای مخلوقین هم تابع اهل البیت هستیم. هر کسی در جیبش دست کند و یک ترکیبی در بیاورد که از اهل البیت ماثور نباشد، بداند اولین قدم انحراف است. ولو حالا هم نفهمد ده سال بعد صدایش در میآید. اینها از عباراتی بود که حاج آقا مکرر میفرمودند خیلی جمله بزرگی است؛ میفرمودند هر لحظهای به خیالمان رسید که خودمان کاره هستیم، شکست ما همان لحظه بوده، ولو حالا صدایش در نیاید و ده سال بعد صدایش در بیاید. ده سال بعد صدایش در میآید والا شکست همان لحظهای بود که به خیالمان رسیده خودمان کاره هستیم. هر لحظهای سراغ این رفتیم که در محدوده معارف لطیفه خودمان نوآوری کنیم، عبارت درست کنیم، شاید محاملی هم باشد که صحیح است و توجیه کنیم، ولی مگر همه جا باید چیزی را درست کنیم ولو توجیهپذیر باشد؟! مخصوصاً اگر مظنه سوء برداشت است و در آن اختلاف میشود. تنها و تنها در گفتنمان در ابرازمان هم باید تابع ثقلین باشیم. ابتدا باید ادبیات ثقلین را از کسانی اخذ کنیم که یک عمر روی آن کار کردهاند، بعداً خودمان انسمان را بیشتر کنیم تا هر چه میگوییم در این فضا باشد. در این تردید نکنید، و الا اگر تردید کنید بعدش اتمام حجت الهی میآید.
شاگرد: اگر ثقلین این فراغ را اجازه داده باشند، چه؟
استاد: طرف اهل البیت عرف عام بودهاند. باید آن فراغ را ببینیم. با «اگر» که فرض درست نمیشود. این «اگر» شما در یک بستر بسیار خطرناکی است. من اسم کتابی را شنیده بودم. بعد یک آقایی گفتند خبر نداری که این کتاب هست؟! در کتابخانه وزیری من دیدهام. خیلی هم زیبا است. کتاب کلثوم ننه. من فکر میکردم شوخی میکنند. ایشان گفت خیلی قطور و زیبا است که در کتابخانه ویزی هست. بعداً شنیدم که مؤلف آن هم آقا جمال خوانساری است. بله، کلثوم ننه هر روزی میآید یک چیزی در میآورد!
والحمد لله رب العالمین
کلید: قیاس، عدل، تشبیه، احد، واحد، توصیف تنزیهی، معرفة الله، زبان شناسی،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76
2 همان ص90
3 مجمع البيان في تفسير القرآن - ط مؤسسة الأعلمي للمطبوعات نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 10 صفحه : 486
4 الانعام 1
5 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 41
6 نهجالبلاغه خطبه 233
7 بصائر الدرجات- ط مؤسسة الاعلمي نویسنده : الصفار القمي، محمد بن الحسن جلد : 1 صفحه : 350
8 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 91
9 التوبه 6
10 آل عمران 59
یک موقع هست سه خبر بدون ارتباط با هم بر موضوع بار می شود مثل زید خطیب قمی جوان است و یک وقت هست رابطه خبر ها با هم طولی است یعنی مثلا می گوییم زید خطیب خوش سخن است که در اینجا خوش سخنی صفت است یعنی در حالت اول از لحاظ نحوی سه خبر داریم ولی در حالت دوم یک خبر است و دومی وصف آن می باشد حالا در مقام عبارت می تواند هر دوی این صورت ها را در بر بگیرد و به تبع صورت هایی که یکی وصف و دو تا خبر باشد و ... چرا که درجای خود ثابت کردیم که استعمال لفظ در بیش از یک معنی نیز صحیح است.
اشکال: اینجا استعمال لفظ در بیش از یک معنی لازم نمی آید.
جواب استاد: خیر اینطور نیست در مقام نیز چنین است (علت چیزی است که به ذهن حقیر رسید و از کلمات استاد نیست) چرا که در صورت اول واحد مطلق بر خداوند متعال تطبیق داده شده و در صورت دوم مقید به صفت احد و صمد شده است یعنی واحدی که احد و صمد می باشد.
اشکال: بین مطلق که لا به شرط است و به شرط شی، امکان تصور قدر جامع وجود دارد و از قبیل متباینین نیستند که استعمال لفظ در اکثر از معنی پیش بیاید و بر اساس پذیرش این مبنا بخواهیم در مقام استفاده این دو معنی از لفظ را قبول کنیم.
فایده این دو نحوه نگاه در مقام بر این جمله چیست؟
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ- تَبَارَكَ وَ تَعَالى- خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوَّتٍ، وَ بِاللَّفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ، وَ بِالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ، وَ بِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ، وَ بِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ، مَنْفِيٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ، مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ، مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ كُلِّ مُتَوَهِّمٍ، مُسْتَتِرٌ غَيْرُ مَسْتُورٍ.
فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَامَّةً عَلى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً، لَيْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الْآخَرِ، فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ؛ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا، وَ حَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً، وَ هُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ فَهذِهِ الْأَسْمَاءُ الَّتِي ظَهَرَتْ فَالظَّاهِرُ هُوَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى، وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هذِهِ الْأَسْمَاءِ أَرْبَعَةَ أَرْكَانٍ، فَذلِكَ اثْنَا عَشَرَ رُكْناً، ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْهَا ثَلَاثِينَ اسْماً فِعْلًا مَنْسُوباً إِلَيْهَا