بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه 94 7/8/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
صفحه هفتاد و شش، حدیث سی و دوم بودیم. امام ع فرمودند:
واعلم أن الله تعالى واحد ، أحد ، صمد ، لم يلد فيورث ، ولم يولد فيشارك ، ولم يتخذ صاحبة ولا ولدا ولا شريكا1
عرض کردم در کلام امام ع «واحد» و «احد» جمع شده، لذا وجوهی را به ذهن می آورد. از باب اجتمعا افترقا وقتی دو لغتی که معنای نزدیکی دارند در کنار هم ردیف شدند، و اصل هم در استعمال توضیح نباشد، صرف تکرار و تفنن نباشد، بلکه اصل در استعمال تاسیس و معنای خاص هر لغت باشد، مطالب دو کلمه «واحد» و «احد» خیلی جلوه می کند. مطالب خوبی می شود. مطالبی را هم از مجمع البیان خواندم. همچنین اهمیت خود لغت را عرض کردم.
مکرر عرض کرده ام. هر باری هم که تکرار می شود ممکن است نکاتی به ذهنتان بیاید. فقه اللغه خیلی مهم است. این جور به ذهنم آمده است. اگر فقه اللغه را با بالاترین اعجاب تعریف کنیم، تازه وقتی از نزدیک آن را لمس کنیم، درست مثل توصیف اقیانوس می شود. هر چه برای کسی که اقیانوس را ندیده با اعجاب توصیف کنند، وقتی خودش می رود و از نزدیک با اقیانوس آشنا می شود، خیلی بالاتر است. به گمانم فقه اللغه به این صورت است. یعنی اگر شما مساله لغت را در ذهنتان فعال کنید و برای آن انگیزه ایجاد کنید، بعدا می بینید که خیر کثیری برای شما است. «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ، تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»2؛ فقه اللغه این جور چیزی است. کسی که با فقه اللغه کار می کند میبیند دم به دم به دردش میخورد. هر روز در هر فضایی کار کند، فقه اللغه برایش نافع است. این تجربیات من طلبه به اندازهای است که می توانم محضر شما سفارش کنم. در عمق این علم همین اندازه کافی است که امروزه گویا کل بشر دست به دست هم داده اند، خیلی هم پیشرفت کردهاند اما تازه دارند میفهمند که این اقیانوس به چه صورت است. یعنی از بس کار کرده اند و از نزدیک با آن دم خور شده اند، اهمیت این علم دارد معلوم می شود. با این که قرن ها گذشته، می بینید در زمان ما آقای حسن جبل کتابی می نویسد...؛ کتابی است که کسی با آن آشنا شود، میبیند با مانوسات قبلی متفاوت است. خب این یک کاری است. تازه کار کوچکی است.
برای اهمیت این علم، همین حدیث توحید صدوق کافی است؛ امام ع فرق بین عرش و کرسی را می فرمایند. می فرمایند کرسی باب ظاهر علم است. بعد فرمودند:
والعرش هو الباب الباطن الذي يوجد فيه علم الكيف والكون والقدر والحد والأين والمشية وصفة الإرادة ، وعلم الألفاظ والحركات والترك ، وعلم العود والبدء3
ببینید در بلندترین مطالب معارفی ای است که حضرت به باطن علم نسبت می دهند؛ آن هم عرش؛ بین این ها می فرمایند: «علم الالفاظ و الحرکات و الترک». تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. می گویند این علم، علم عرشی است. علمی باطن است. ولذا الان هم این کلمه کوتاه برای کسی که مطلع است، می فهمد که چقدر کار دارد. آدم عادی نمی تواند این حرف را بزند. ما که رفتیم، دیدیم دستگاه فقه اللغه و زبان چه خبر است. این ها مطالب مهمی است. آدم باید این احادیث را یادداشت کند و مرتب تکرار کند، تا اهمیت این علم مهم را بداند.
در صفحه نود و دوم؛ امام صادق ع از پدرشان امام باقر ع نقل می کنند.
سمعت الصادق عليهالسلام يقول : قدم وفد من أهل فلسطين على الباقر عليهالسلام فسألوه عن مسائل فأجابهم ، ثم سألوه عن الصمد ، فقال : تفسيره فيه ، الصمد خمسة أحرف فالألف دليل على إنيته وهو قوله عزوجل : (شهد الله أنه لا إله إلا هو) وذلك تنبيه وإشارة إلى الغائب عن درك الحواس... لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عزوجل حملة لنشرت التوحيد والإسلام والإيمان والدين والشرائع من الصمد ، وكيف لي بذلك ولم يجد جدي أمير المؤمنين عليهالسلام حملة لعلمه حتى كان يتنفس الصعداء ويقول على المنبر : سلوني قبل أن تفقدونيفإن بين الجوانح مني علما جما ، هاه هاه إلا لا أجد من يحمله ، ألا وإني عليكم من الله الحجة البالغة4
«... ثم سألوه عن الصمد ، فقال : تفسيره فيه ، الصمد خمسة أحرف»؛ ببینید حضرت چطور شروع می کنند. این خیلی مهم است. این که امام ع وقتی می خواهند صمد را تفسیر کنند، سراغ حروفش می روند. از حروف شروع می کنند. الان که علم ما ناقص است، بخشی از آن برای ما تعبد می شود؛ یعنی می گوییم امام فرموده اند. ولی همین علم وقتی پیشرفت می کند می بینید امام ع محضا نمی خواستند از آن علوم عرشی غیب بگویند. چیزهایی می گفتند که همه بفهمند. «وذلك تنبيه وإشارة إلى الغائب عن درك الحواس»؛ بعد می بینید نه، خودش این برهان است؛ قضایا قیاساتها معها. گویا حرف امام ع در تفسیر صمد، قابل فهم است. قابل اقامه برهان است. آن علومشان برای ما می ماند که ما سر در نمی آوریم و فقط می توانند به ما انباء کنند. ولی این هایی که فرمودند می شود. بعد از این که مطالب را فرمودند؛
«لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عزوجل حملة لنشرت التوحيد والإسلام والإيمان والدين والشرائع من الصمد»؛ چطور؟ حامل علم سر در می آورد. الان عرض کردم بشر با این علمی که دارد از بخشی از آن سر در می آورد. وقتی بشر امروز می تواند حامل بخشی از فرمایش امام شوند، وقتی حضرت شروع می کنند «الصمد» را می گویند، می بینید چه مطالبی می گویند. همه آن ها روی حساب و منظم است. بشر تشنه علم نفس الامری واقعی است تا بفهمد و روحش اقناع شود. دارد این علم را لمس میکند. وقتی حامل شد به این صورت می شود. ولی ما حامل نیستیم. حضرت که چیزی بفرمایند سرمان را تکان می دهیم. اما فرمودند «لو وجدت حمله». این که می گویم خوب بفهمد، آن وقتی است که می بیند جلو رفت. دین و سائر مطالب و معارف از آن درآمد. بعد ایشان می فرمایند جد ما امیر المومنین حمله نداشتند. «وكيف لي بذلك ولم يجد جدي أمير المؤمنين عليهالسلام حملة لعلمه حتى كان يتنفس الصعداء ويقول على المنبر: سلوني قبل أن تفقدوني فإن بين الجوانح مني علما جما ، هاه هاه إلا لا أجد من يحمله ، ألا وإني عليكم من الله الحجة البالغة».
این صفحه نود و دوم بود. حدیث مفصلی است. قدر این ها ناشناخته است. حالا که این علم این قدر مهم است و این طور نیست که ما همین طور بگوییم، هر چه در این زمینه ها فکر کنیم و اقوال دیگران را ببینیم، این راه راهی است که خشنود هستیم تا ادامه پیدا کند. تقویت شود. هر چه جلوتر برویم عمیق تر شود.
یکی از روایاتی که منقول از ابوحنیفه است، تکرارش مفید است. چون مربوط به فضائل اهل البیت علیهم السلام است، تکرارش خوب است. ابوحنیفه گفت «اعلم الناس من جمع الناس الی علمه» است.
ابن عقدة الحافظ: حدثنا جعفر بن محمد بن حسين بن حازم، حدثني إبراهيم بن محمد الرماني أبو نجيح، سمعت حسن بن زياد، سمعت أبا حنيفة، وسئل: من أفقه من رأيت؟ قال: ما رأيت أحدا أفقه من جعفر بن محمد، لما أقدمه المنصور الحيرة، بعث إلي، فقال: يا أبا حنيفة! إن الناس قد فتنوا بجعفر بن محمد، فهيئ له من مسائلك الصعاب. فهيأت له أربعين مسألة، ثم أتيت أبا جعفر وجعفر جالس عن يمينه، فلما بصرت بهما، دخلني لجعفر من الهيبة ما لا يدخلني لأبي جعفر، فسلمت، وأذن لي، فجلست. ثم التفت إلي جعفر، فقال: يا أبا عبد الله! تعرف هذا؟ قال: نعم، هذا أبو حنيفة. ثم أتبعها: قد أتانا. ثم قال: يا أبا حنيفة! هات من مسائلك، نسأل أبا عبد الله. فابتدأت أسأله، فكان يقول في المسألة: أنتم تقولون فيها كذا وكذا، وأهل المدينة يقولون كذا وكذا، ونحن نقول كذا وكذا، فربما تابعنا، وربما تابع أهل المدينة، وربما خالفنا جميعا، حتى أتيت على أربعين مسألة، ما أخرم منها مسألة. ثم قال أبو حنيفة: أليس قد روينا أن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس؟5
این روایت در کتب شیعه نیست. در کتب اهل سنت است و خودشان با سند نقل می کنند. ذهبی در سیر آورده، قبل از او هم ظاهرا ابن الجوزی در المنتظم آورده است6.
منظور ملعون امام ع را با اجبار به طرف عراق آورده بود. ابوحنیفه که در کوفه بود را خواست و گفت: «فقال: يا أبا حنيفة! إن الناس قد فتنوا بجعفر بن محمد»؛ مردم مفتون امام صادق ع شده اند. «فهيئ له من مسائلك الصعاب»؛ برو چند مساله مشکل بیاور تا بزم سلطنتی به پا کنیم و امام گیر بیافتند و مردم از افتتانی که به حضرت افتاده اند در بیایند. بفهمند که خبری نیست. او هم شاید گفت چهل مساله آماده کردم. این که این ها در کتب اهل سنت بیاید و ناقلش هم خودشان باشند؛ سال های مخفی کرده بودند والا این درکتاب های قدیمی آن ها می آمد. از قرن شش [چهارم] با سند متصل در کتبشان آمده است. خیلی جالب است. اما نشر آن ها در کتبشان در قرن چهارم به بعد است. خیلی مهم است. منصور خلیفه قلدری که دستور داد شصت-هفتاد نفر از سادات را شبانه در چاه ریخت؛ حاج آقا زیاد تکرار می کردند که تا الان معلوم نیست که آن چاه کجا بود و چه بر سر آن ها آمد. بعدش هم دیگر معلوم نشد. این خلیفه ای که آن ها او را می شناختند. حالا ابوحنیفه می گوید، مسائلم را آماده کردم.
«ثم أتيت أبا جعفر وجعفر جالس عن يمينه، فلما بصرت بهما، دخلني لجعفر من الهيبة ما لا يدخلني لأبي جعفر»؛ می گوید خلیفه او بود، او با باد در قبقب نشسته بود و همه از او می ترسیدند. امام صادق ع به عنوان یک مظلومی بودند که ایشان را با اجبار از مدینه آورده بودند. در ظاهر گویا اسیر دست او بودند. می گوید وقتی به مجلس وارد شدم هیبت امام من را گرفت، تا هیبت خلیفه. این ها خیلی مهم است. آن هم از ابوحنیفه و آن هم در کتب اهل سنت. این چیز کمی نیست تا ببینیم خدای متعال به اهل البیت چه مقاماتی داده است.
بعد می گوید نشستم. منصور گفت ابوحنیفه عالم عراق است و ... . حضرت فرمودند او را می شناسم، پیش ما می آمد. یعنی اشاره کردند که او شاگرد خودم است. بعد می گوید وقتی مسائل فقهی را پرسیدم امام نمی فرمودند حکم خدا این است. نظر من این است. می گوید امام شروع می کرد از تمام فقهای بلاد حجاز و مکه و مدینه و بصره اقوالشان را می گفت. بعد هم گاهی با بعضی از این ها موافقت می کردند و گاهی با کل آن مخالفت می کردند و می گفتند نظر ما اهل البیت این است. در ابتدای این حدیث از ابوحنفیه سوال می کند که افقه الناس چه کسی است؟ میگوید: «ما رأيت أحدا أفقه من جعفر بن محمد». حالا میخواهد دلیل بیاورد که چرا من گفتم امام افقه هستند. می گوید: «أليس قد روينا أن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس»؛ یعنی باید حرف همه را بلد باشد و خودش هم صاحب نظر صائب است. پس اعلم است.
منظورم این است که اطلاع بر اقوال الناس مهم است. آن هم در فضای فقه اللغه. ما نباید از زحمات دیگران غض نظر کنیم. ولو فضایی است که باید خودمان فکر کنیم. عمده اش این است.
یکی از بحث های ما در «احد» و «واحد»، مبنای آقای حسن جبل در کتاب المعجم الاشتقاقی الموصل است. ایشان بین صوت هر حرفی با یک معنا تناسبی برقرار می کند. بعدا در ترکیب لغت این صوت را با آن معنا پیاده می کند. با کاربردهای آن. جالبی کار این است که اول از کاربرد شروع می کند. از دل کاربردها معنا را اصطیاد می کند. بعد می گوید آن معنا با طبیعت صوتی لفظ هم موافق است.
حالا ایشان در احد و واحد چه کار کرده؟ در مقدمه کتاب ایشان می گوید: «ملخص المعنى اللغوي العام لكل من الحروف الهجائية بإيجاز»7؛ هر حرفی را با تعبیر مختصر معنا کنیم. برای واو یک کلمه می گوید؛ «اشتمالٌ». برای یاء می گوید «اتصالٌ». اما برای همزه می گوید: «الهمزة تؤكد معنى ما تصحبه في التركيب»؛ یعنی اصلا همزه معنا ندارد. با هر چه آمد، همان تاکید میشود. نه این که در همزه، نبر هست. خب اگر در آن نبر هست، برای خودش معنای اصلی تاکید را بیاور. استدلال ایشان این است:
فالهمزة: تعبّر عن ضغط كما يتمثل في "الآء (تركيبه: أوَأ): ثَمَرُ شجر السَرْح / يأكله النعام، وهو يشبه الزيتون (وثمرة الزيتون دقيقة صلبة كأنها مضغوطة). فهذا الضغط الدقيق المتمثل في الصلابة هو الملحوظ لمعنى الهمزة. ويتمثل صوتيًّا في تكوين الهمزة بضغط الزمير أثناء خروجه من الوترين الصوتيين في الحنجرة ضغطًا يؤدي إلى انطباقهما وتوقف الزمير، أو بضغط الزمير آنَ انطلاقه من الوترين عند انفتاحهما بعد إغلاق... والخلاصة أن الهمزة ليس لها معنى لغوي مستقل بل يظهر معناها في غيرها، ومن أجل ذلك خففها الحجازيون بتسهيل نطقها أو بحذفها تمامًا بحيث لا يبقى محقَّقَ الهمز حتمًا في كلامهم إلا ما وقع في أول النطق بكلامٍ ما. ولو كان لها معنًى لغويٌّ مشقل ما أمكنهم حذفها حتى لا يستعجم كلامهم.8
همزه از حروف انفجاری است. یعنی یک لحظه ای نیاز دارد تا بسته شود و تارهای صوتی آن را ایجاد کند. حالا اگر من اشتباه کردم، شما مراجعه کنید. سن شما سنی است که می توانید تفصیلات همه این ها را ببینید.
این متن را برای این کلمه خواندم؛ «والخلاصة أن الهمزة ليس لها معنى لغوي مستقل بل يظهر معناها في غيرها»؛ هر چیزی که همراهش آمده را تاکید می کند. چرا؟ «ومن أجل ذلك خففها الحجازيون»؛ استدلال ایشان این است: «ولو كان لها معنًى لغويٌّ مستقل ما أمكنهم حذفها حتى لا يستعجم كلامهم»؛ می گوید روی مبنای ما هر حرفی معنا دارد. حرفی که معنا دارد، اگر متکلم آن را حذف کند، آن معنا صدمه می بیند. بخشی از معنا رفته. اما حجازیون در کل کلام عرب، همزه را حذف می کنند. نبر را از آن بر می دارند. الان در قرائت های حرمین، «یؤمن» نمی گویند، می گویند «یومن». خیلی راحت همزه را تخفیف می دهند. او می گوید چون همزه را حذف می کنند، پس معلوم می شود که یک معنای فی نفسه ای که در کلام افاده کند ندارد.
شاگرد: با این استدلال تاکیدش هم نفی می شود.
استاد: می گوید تاکیدش به خاظر ضغطش است. حتی حاء حالت انفجاری را ندارد ولی همزه دارد. مدرسین تجوید به بچه ها می گفتند دستتان را روی دلتان بیاورید، وقتی همزه را می گویید باید دلتان تکان بخورد. لذا می گفتند «اقصی الحلق». حالا آیا واقعا این تکان خوردن از این است یا حالت انفجاری است که در تارهای صوتی می شود، بحث های لغوی است. علی ای حال همزه این را دارد. لذا چون یک ضغط و نبر در آن هست، یک نحو تاکیدی در آن هست. تاکید چیزی که همراهش است. خودش معنایی ندارد، فقط تاکید می کند.
شاگرد: وقتی حجازیین آن را حذف می کنند، شاید این معنای تاکید را هم نداشته باشد.
استاد: چون در تاکید معنا تغییری نکرده است. معنا ثابت است. مختار است؛ او به خاطر اسهلیت بر انسان تخفیف می دهد. به عنوان حرف هجاء هم کار خودش را هم می کند. تاکید را بر می دارید. تاکید دست شما است. خیلی جاها می خواهیم به خاطر حِکَم دیگری در محاوره دست از تاکید برداریم. حتی تاکیدهای استقلالی. یعنی جاهایی است که اگر تاکید حکمت لزومیه دارد نمی توانیم برداریم. اما در محاورات نوع زبان نمی گوییم تاکید یکی از عوامل لزوم است. ولذا وقتی می گوییم اصل بر تاکید یا تاسیس است؟ می گوییم اصل بر تاسیس است. چون تاکید قابل حذف است. و اصل در تاکید قابلیت حذف است.
شاگرد: منظور از همزه همان الف است؟
استاد: ببینید ایشان واو، یاء و الف را جدا می کند. می گوید الف و واو و یاء هیچ معنای ندارند. الان که همزه می گوید منظورشان الف نیست. یکی از مواردی که مثال می زند و جالب است، این است: «اکل و کلأ» است. ایشان می گوید «کلّ» به معنای سست شدن است. «کلال» خستگی و واماندگی است. وارفتگی است. بعد می گوید قرار شد که همزه معنا نداشته باشد و فقط تاکید کند. بعد می گوید همین «کلّ»ای که به معنای وارفتگی و از هم پاشیدگی است، همزه را اولش می آورید و می گویید «اکل». یا همین همزه را آخرش می آورید و می گویید «کلأ». ایشان می گوید ببینید هر دو همزه در اول و آخر، همین معنای وارفتگی و از هم پاشیدگی را تاکید می کند. اما اولینش از جهت فاعلیت و آخرش از جهت انفعالیت تاکید می کند. «کلَّ»، «أکل» یعنی این کلال و از هم پاشیدگی را ایجاد کرد. در «اکل» و خوردن، می جود. جویدن با دندان، با خوردن و از هم پاشوندن طعام مناسب است. دارد در این طعام کلال ایجاد می کند. اما «کلأ» برعکس است. «کلأ» آن سبزی ای است که دام یا انسان می جود. جویدن است. تاکید برای «کل» است اما از باب تاخر در انتها.
این ها مطالبی است که ایشان می گوید. حالا ممکن است در بعضی از آن ها ذوقیات باشد.
شاگرد: خود شما با این معنای همزه موافق هستید؟ در زبان شناسی وقتی ببینند حذفی صورت می گیرد، مثلا در «بیت الحکیم»، همزه آن می افتد و بار اضافه روی لام می افتد. بعد تحلیل کنیم که اگر این حرف را معنا دار می دانیم باید روی معنای تشدید تجدید نظر می گردند. نه این که بگویند همزه کلا معنا ندارد.
استاد: جلوترها از کتاب ایشان خیلی تاکید کردم و در کنارش بسیار تاکید کردم که مبادا اهل علم بگذارند این کتاب جا بیافتد. چون مثل خصائص ابن جنی یک سد محکمی سر راه پیشرفت فقه اللغه ایجاد می کند. با این که کتاب خیلی عالی ای است ولی به این نیاز دارد که به این صورت نماند. چون این روش، روشی است که مضیقه ایجاد می کند و از پیشرفت لغت جلوگیری میکند. یکی از آن ها همین جا است. این را به برای «اعلمهم باختلاف الناس» گفتم. چون باید این هایی که ایشان گفته را بدانیم.
شاگرد: معنایی که خودتان برای همزه می بینید چیست؟
استاد: مرحوم طبرسی از تفسیر ثعلبی حدیثی را از امام صادق ع نقل می کنند. حضرت فرمودند: «في الألف ست صفات من صفات الله تعالى»9، حدیث دیگری در توحید صدوق است که حضرت فرمودند: «ما من حرف إلا وهو اسم من أسماء الله عزوجل»10؛ هر حرفی خودش اسم است. حالا ولو ذهن ما ضعیف است، وقتی می خواهند نشان بدهند در کلماتی که مانوس هستیم نشان می دهند. ولی خود عبارت خیلی گویا است که هر کدام به این صورت است.
مرحوم میرداماد دو کتاب دارند. قبسات صبغه عقلانیت و حکمت دارد. یک کتاب جذوات هم دارند. در جذوات راجع به حروف و طبایع آن ها مفصل بحث می کنند. کسی که می خواهد در این ها کار کند، باید همه فرمایشات علماء را در همه شعب جمع کند. اما این که همزه فی حد نفسه چه معنایی را افاده می کند، معنای روشنی در ذهنم نیست.
شاگرد2: بارها من از شما شنیده ام که همزه برای تاکید است. مثلا بین همزه و هاء می فرمودید.
استاد: مثلا هاء معنایی اخف از همزه است. مثلا «هزّی»11 یا «تَؤُزُّهُمْ أَزًّا»12. مواردش زیاد است. مهم تر این ها عین است. هر کلمه ای که در آن همزه هست، اگر همان جا عین بگذارید، همان معنایی که همزه افاده می کرد، با آمدن عین تقویت می شود. یعنی عین معنا را بالاتر می برد. الان شما به ال مثال زدید. یک همزه قطع داریم، یک همزه وصل داریم و یک الف داریم. فعلا در رسم حروف شبیه هم هستند. اما از حیث کارکردشان وقتی حرف می زنیم تفاوت می کند.
علی ای حال این تفاوت می کند. لذا امام ع در همین کتاب توحید، حرف الف در الصمد را توضیح می دهند. می فرمایند چرا وقتی «الله الصمد» می گویید الف در لفظ حذف می شود، حتی لام هم حذف می شود، اما در خط می آید؟ در خط میگذاریم تا یادمان نرود در این جا نقشی دارد. اما در مقام تلفظ مخفی شده است. به باطن رفته است. یعنی حتی حروف و الفاظ می توانند دو نقش ایفاء کنند.
نقشی در هنگام ظهور و نقشی هنگام بطون. شبیه ژن هایی که امروزه می گویند. می گویند همه انسان ها ژنوم انسان را دارند. اما هر ژنی در هر انسانی فعال نیست و ظاهر نیست و الان عمل ندارد. باطن است.
به حضرت عرض کردم یابن رسول الله چطور است که پدر و مادر هر دو سفید پوست هستند، ولی وقتی بچه به دنیا می آید مایل به سیاهی است؟ چطور می شود و حال این که هیچ کسی در قبیله آن ها هم سیاه نیست؟! امام ع فرمودند وقتی خدای متعال میخواهد یک جنینی را صورت گری کند، در حین شروع صورت گری، ملکی صور آباء او الی حضرت آدم را حاضر می کند13. این جنین را طبق یکی از آن صور صورت گری می کند. یعنی نگو الان این هایی که ما در اطراف او می بینیم سفید پوست هستند. بلکه اگر سابقه او را ببینی، می بینی آباء و اجداد و امهات او تا سابق کسی بوده که سیاه بوده است. این یعنی امام می فرمایند همان پدر در هزار واسطه قبل، یک چیزی در این ذریه گذاشته که وقتی این ملک می خواهد او را صورت گری کند، طبق آن مسیر صورت گیری می کند. الان در این فضای ژنتیک امروز این جمله کوتاه، چقدر پر معنا است.
شاگرد: فرمودید اگر به جای همزه، عین بگذارند، معنا چه می شود؟
استاد: همان معنایی که همزه داشت، بالاتر می رود. کما این که همان جا اگر عین به غین تبدیل شود، همان چیزی که عین میرساند با یک معنای سبک افاده می کند. در «علو» و «غلو» عرض می کردم. «علو» بلندی روی حساب است. «غلو» بالا بردن بی حساب است. «ثمنه غال» یعنی ارزشش را ندارد ولی بالا است. اما «علو» واقعا ارزش دارد.
شاگرد: عین به غین تبدیل می شود، چه می شود؟
استاد: همان معنایی که عین می رساند را به صورت غیر حساب شده و غیر منضبط بالا می برد. این تکنیک های هوش مصنوعی امروزه برای فعال کردن این ها خوب است. به طوری که این خبایایی که در این ها هست و خیلی سنگین است و جمع کردن آن ها سخت است، زودتر کشف شود.
شاگرد: در خلقیات و استعداد هم از آباء تاثیر می گرد.
استاد: بله، وقتی حضرت اشاره کردند، خودش یک کلید است. حضرت اشاره کردند که صورت را می آورد. «ما من صورة الا و فی باطنه معنی». همیشه به مثلث مثال می زدم. قوام مثلث به معنا است. ولی خب قبلش که با لطافت معنا مانوس نیستیم، میگوییم مثلث یک شکل هندسی است. یک شکل سه ضلعی است. این که صورت دارد، نه معنی. گویا مثلث متمحض در صورت است. و حال این که قبلا مثالش را عرض کردم. بچه ای که در دبستان است و تازه هندسه یاد گرفته، اگر یک مانیتور بگذارید و ذهن آن ها را نشان بدهد. هر بار که آقای معلم به این بچه های مثلث می گوید، قوه ذهنی او حتما یک سه خط میکشد تا ببیند حرف بعدی آقای معلم چه شد. چرا بچه دبستانی مجبور است که همراه حرف معلم سه خط بکشد؟ چون هنوز در درک معنای مثلث ضعیف است. باید قوه خیال مثلث را ترسیم کند، تا عقل او را در درک معنا کمک کند. ولی همین جا در باطنش هم هست. حالا همین آقای دانش آموز به دانشگاه می رود، مثلا به رشته ریاضی می رود. حالا ذهن او را مانیتور کنید. می بینید استاد این دانشجو صد بار مثلث گفت، نسبت های مثلثاتی را گفت، اما یک بار در قوه خیال این دانشجو سه خط کشیده نشد. یعنی وقتی استاد مثلث می گوید او معنی را می فهمد. در درک آن معنا نیازی ندارد به این که حتما سه خط بکشم تا ببینم میخواهد چه بگوید. ولی در جایی که نیاز پیشرفت کار است، می کشد. این ها مطالب مهمی است. «ما من صورة الا و فی بطنه معنی». اینها مطالب مهم زبان است.
حالا برگردیم. من حرف ایشان را گفتم تا احد و واحد را بگویم. ایشان در احد و واحد نکته قشنگی دارد. در صفحه احد و واحد، عبارات المعجم را آورده ام. ایشان از حدّ شروع می کند و «وحد» و «احد» را به آن بر می گرداند. می گوید حد چیست؟ این است که چیزی وسعت پیدا نکند. محدودیت است. جلوگیری شود از این که وسعت پیدا کند. مثال هایش را هم می زند. بعد از حاء و دال که اصل محور معنا است، «ما یثلثهما» را بیان می کند. در مورد واو در پاورقی می گوید:
وفي (وحد) تعبر الواو عن اشتمال ويعبر التركيب عن التفاف الشيء على ذاته كأنه طرف منقطع عن غيره فهو منفرد. وفي (أحد) تؤكد الهمزة (المبدلة من الواو) بضغطتها معنى الانتهاء فيتأكد معنى الانفراد.14
«وفي (وحد) تعبر الواو عن اشتمال»؛ قبلا گفتم که واو اشتمال است و یاء اتصال است. اشتمال یعنی مثلا می گویید یک کیسه مشتمل بر چیست. این کیسه بر هر چه در آن هست، مشتمل است. ایشان می گوید واو یک جور اشتمال را می رساند. اما یاء، اتصال را می رساند. نمی توان گفت این کیسه متصل برچیست. بلکه اشتمال بر چیزی دارد. اتصال یک چیز دیگری می خواهد.
خب حد یعنی محدودیت. در «وحد» این محدودیت همراه با اشتمال می شود. اشتمال یعنی چه؟
«ويعبر التركيب عن التفاف الشيء على ذاته»؛ «وحد» یعنی چیزی که فقط مشتمل بر خودش است. اگر در انبان او نگاه کنید جزء خودش چیزی نمی بینید. یعنی غیر او را از آن جدا کنید. «وحد» یعنی انفرد.
شاگرد: حد چه بوده که واو به این صورتش کرده؟
استاد: حد یعنی محدودیت و نهایت و تمام شد و قطع. من مقصود خودم را عرض می کنم پی جویی آن بر عهده ذهن شریف خودتان باشد. ایشان می گوید: «التفاف الشیء علی ذاته»؛ حد محدودیت وانفراد است. «وحد» یعنی شیء فقط خودش باشد و تنها مشتمل بر خودش باشد. «كأنه طرف منقطع عن غيره فهو منفرد».
«وفي (أحد) تؤكد الهمزة»؛ قرار شد همزه معنای اشتمال نباشد. همانی که آن می رساند، مصاحبش را تاکید کند. «(المبدلة من الواو) بضغطتها معنى الانتهاء فيتأكد معنى الانفراد»؛ حد یعنی منفرد و محدود، منعزل از غیر. احد یعنی بسیار منعزل از غیر. تاکید انفراد است. بسیار فاصله گرفته از آن است. این معنایی است که ایشان می آورد.
نکته ای جالب است این است: المعنی المحوری برای «وحد» را می گوید. المعنی المحوری را قبلا توضیح دادم. اصطلاح ایشان است. می گوید: «المعنى المحوري انفراد الشيء فلا يكون معه مثله». بعد وقتی در صفحه سیصد و هشتاد و هشت می خواهد احد را معنا کند، ایشان نمی گوید من می خواهم این را بگویم. اما خودش قشنگ است. در موارد استعمال این حرف ایشان قشنگ است. ایشان می گوید:
وأقول إنهم جعلو هنا تركيبين (وحد) و (أحد) وجعلوا لكلٍّ أحكامًا وخلاصة ما أرى أنه تركيب واحد معناه الانفراد، لكنه انفراد مقترن بشيوع15
بعد می گوید هر کجا احد می بینیم -غیر از یک مورد که اطلاق باشد- معنای شیوعش این است: یعنی ایّ واحد. خود ایشان نمی گوید، من از حرف ایشان می گویم که خیلی دور نیست احد در لغت عرب دو تا باشد. یک احدی که حد است و همزه در آن آمده. یک احدی که ترکیب سریع عرفی برای تسهیل بر لسان از ایّ واحد باشد. یعنی می خواستند بگویند ایّ واحد، ولی در کثرت استعمال «احد» شده است. یعنی یاء و واو را انداخته اند و احد شده است. احد یعنی ایّ واحد. ماشاءالله در عراق دیده اید که از این کارها چقدر می کنند.
بعدا ایشان احدی که اطلاقی است و دیگر شیوعی ندارد را به این صورت توضیح می دهد.
وإن وقع في سياق إيجاب وهو غير مضاف تحول معنى الشيوع إلى إطلاق، وعبّر لفظ (أحد) عن الانفراد المطلق، كما في {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ}.16
مضاف نیست، ایجاب است. بنابراین انفراد مطلق می شود. دیگر شیوع از آن منعزل شده است. این مطالب را دارند. تا پایان کار که می گوید: «معنی الفصل المعجمی». یکی معنی المحوری دارد، یکی هم الفصل المعجمی دارد.
معنى الفصل المعجمي (حد): قطع ومنع لما شأنه الامتداد كعمل حدّ السكين -في (حدد)، والشخوص من أثناء الشيء خلوص كالانقطاع مع الامتداد- في (حيد)، والانفراد -في (وحد)، والتفرد- في (أحد) دقة كالانقطاع، والوجود امتداد17
خودتان این مطالب را ببینید. به گمانم برای آینده تحقیقات خیلی نافع است.
شاگرد: برگشت این ها به استفاده از معارف است. بین احد و واحد یک فرقی بگذاریم. همان طور که در اسماء الله تاثیر دارند.
استاد: بله، حتما. مثال این فقه اللغه در زمان ما همان مثال جفر است. امام ع فرمودند «علی ابنی ینظر فی الجفر مثلی الذی لاینظر فیه الا نبی او وصی». در کافی شریف هست. جفر به این صورت است. اما آن چه که در دست مردم هست، ناقص است. اصل کاملی دارد. این هم چون در دست ما ناقص است، ما نباید استفاده تا نهایت از این ها کنیم. ما می توانیم از این ها استفاده مقطعی کنیم. یعنی برای محتملات و اظهار وجوه استفاده کنیم. اما این که بگوییم همین باشد، درست نیست. نجوم هم همین طور است. حضرت فرمودند نجومی که در دست مردم است، ناقص است. اصلش علوم انبیاء است.
والحمد لله رب العالمین
کلید: فقه اللغه، المعجم الاشتقاقی الموصل، معنای همزه، معنای یاء، معنای واو، معنای احد، معنای واحد، فقه اللغه احد، علم الالفاظ، عالم معنی، علو، غلو، معنای عین، معنای غین، معنای هاء،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 76
2 ابراهیم 24 و 25
3 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 322
4 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 92
5 سير أعلام النبلاء ط الرسالة (6/ 257)
6 الكامل في ضعفاء الرجال (2/ 358)
7 المعجم الاشتقاقي المؤصل» (1/ 40):
8 همان ص26
9 مجمع البيان في تفسير القرآن - ط مؤسسة الأعلمي للمطبوعات نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 75
10 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 235
11 مریم 25
12 مریم 83
13 من لا يحضره الفقيه، ج3، ص: 484
4709 و- قال الصادق ع إن الله تبارك و تعالى إذا أراد أن يخلق خلقا جمع كل صورة بينه و بين آدم ثم خلقه على صورة إحداهن فلا يقولن أحد لولده هذا لا يشبهني و لا يشبه شيئا من آبائي.
14 المعجم الاشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، محمد حسن حسن جبل،ج1، ص384
15 همان 388
16 همان 388
17 همان 391